فرستادهفرستاده، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرستاده ای از آسمان بی کران رحمت

مثل بچه ها...

روزها به نظر شبیه هم اند. کارها هم. اما خلقیاتی از آدم سر می زند که هیچ یک شبیه تو نیستند. مطمئنی که هیچ وقت نمی خواسته ای یا نمی خواهی که آن طور عمل کنی. این ها همه برای این است که بدانی همیشه بهتری هست برای عملی که الان کرده ای. می شد بهتر از این حرف بزنی. می شد بهتر از این عمل کنی. می شد بهتر از این راه بروی و بخوری و ... . این یعنی حرکت در مسیر تسبیحی. مثل بچه ای می شوی که مهم نیست چه کاری را به چه عمق فاجعه ای اشتباه انجام داده. دفعه بعد به دست تو به عالم، به دیگران، نگاه می کند تا بهتر را یاد بگیرد.  این طوری است که هر لحظه بچه ها رشد دارند و بزرگتر ها به سکونشان عادتمند تر می شوند. بچه ها کتاب های مصور زندگ...
30 آذر 1393

به مناسبت کربلا رفتن ابوالفرستاده! در آذر 93

سلام بابا جونم. من اینجا دارم سینه زنی می کنم. و کلی با مامانم پیاده روی رفتیم. تا با باهات همراه باشیم. نمی شد که تنهایی بفرستیمت پیاده روی اربعین! اونم اون طوری هول هولی و تند تند. که نشد بوست کنم! مامان دلش برات تنگ شده. می دونم. اما بین خودمون باشه: همه اش می خواهد نگه نمی تونه! می دونم که قراره کلی سوغاتی مادی و معنوی برام بیاری.. از دعا و خیرات و صلوات گرفته تا تضمین همه چیز. من جمله غرض همین صفحه: دیدن روی آقا به حق امام حسین. من اماما رو خیلی نمی شناسم. فقط می دونم که خیلی خیلی خیلی خیلی خوب اند و من رو خیلی خیلی دوست دارند. اون قدر که فقط اونها می دونن من الان تو چه حالی ام یا قراره چه کاره بشم. خدا کنه بچه شیعه خوبی ...
20 آذر 1393

خود نویسی1

از هرکس می پرسم میگه این روزها طبیعیه. طبیعیه که حوصله نداری، خسته ای، دراز کش و ناتوان و بداخلاق و... ای. این ها همه یعنی تو طبیعی ای! باز قیافه ام رو کج و کوله می کنم که... یک هو دوباره می گن: طبیعیه! طبیعیه ولی کاش من فطری عمل کنم. طبیعیه و خدا کنه من بتونم از نفسم بگذرم. طبیعیه و خدا کنه صفات بدی که دارم از خودم می بینم به برکت وجود یک ملائکه تازه ای که باهاشون اشنا شدم برن پی کارشون ودیگه سراغم نیان طبیعه اما خدا کنه خدا این ها را موندگار نکنه. خصوصا روی کودک... طبیعیه و آدم باید از طبیعتش فراری باشه.  طبیعیه و من دوست دارم... برگردم به اصل خودم. به همون وقتی که مثل اون تو ش...
14 آذر 1393

بدون عنوان

سلام به همگی! من اینجا هستم! بله دقیقا همینجا...  همین جا که زمین داره آسمون داره. خورشید و ماه و ستاره و... همه چی داره! من پاهام دقیقا همین جاس و سر در آسمان بلند کردم. یک روز می آم پایین پایین پیش همه آدم ها و قدم به قدم  شروع می کنم به بالا اومدن دوباره پیش خدا. من دقیقا همین جام. جایی بین زمین و آسمون. که آروم آروم خدا داره آماده ام می کنه برای افتادن توی دنیا! البته ازش می خوام و البته همه کسایی که منو می شناسن از خدا می می خوان که من زود و تند و سریع برگردم پیش خدا. نباید یادم بره که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت، جا...
3 آذر 1393
1